قاچ دادن زندگی از استوایش
02/22/2017عدم اعتماد به نفس کافی در اینکه این پست را چگونه شروع کنم خودش غربت اینجا را می رساند. دلم به حالش می سوزد، تقریبن مردی شده برای خودش، پشت سبیلش سبز شده و هیکلش کمی رو آمده است.(املت نامه را عرض میکنم) این روزها این مکان مقدس از کشف سیارات فراخورشیدی و اخبار خندهدار سیاستهای خارجی تغذیه میشود. البته قبول دارم مدتی است واقعن مفهوم «کم کار» در برابرم به زانو در آمده است اما حقیقت این است ابعاد جدیدی از زندگی و افراد و البته ابعاد روزمرهتر ولی در عین حال جالبتری برایم در حال شکوفایی است.
برای درک این موضوع یک پرتغال را در نظر بگیرید که همیشه بعد از پوست کندنش و قاچ دادنش از وسطش در امتداد خط های پوست هایش قاچش میدادید؛ اما این بار از استوایش قاچش می دهید و با نمک و شکر می خوریدش. این ابعاد جدید باید توسط این مثال به شما نمایانده میشد که اگر نشد باید متاسفانه شما رو با همین مثال تنها بگذارم.
در این دو ماه تجربیات فوق العاده جالبی کسب کردم. تجربه زندگی کاملن متفاوت در شرایط پادگان و … و کلی وقت برای فکر کردن. اگر آدمِ فکر کردن باشید در این مدت به کشف های کاملن بدیعی میرسید. مثلن شاید آخر آموزشی در حالیکه سعی در اثبات عدم وجود گرانش دارید شما رو به زور ترخیص کنند و بگویند «پسرجان بقیه فکراتو ببر پیش بابا و ننهات.» شما تنهایید، بدون هیچ مزاحمتی از جانب فضاهای جانبی و مجازی و غیره و مسلح به کلی وقت خالی در پست های نگهبانی و تامل برای رسیدن صف تلفن و رسیدن به مهدیه و هزاران اتلاف وقت دیگر که اصلن مغزتان تعجب میکند.
دیدم انسانهایی رو که در خارج از پادگان انقدر بوی لجن زندگی «آدم بزرگونه» اونهارو گرفته بود که می گفتند بودن در پادگان و در کنار انسانهای شوخ طبعی مثل من (البته در سلامت عقلیاش شک دارم!) چقدر در روحیه او تاثیرگذار بوده است و اگر چند ماه دیگر در آن لجنسرا زندگی میکردند شاید از خفگی میمردند.
تو سربازی جوون میده کتابایی که تو کل عمرت باید خونده میشدن و. نشدنو بخونی
توسط ناشناس 04/10/2017 at 12:40قبلا بهتر مینوشتی
توسط شلغم پلو 04/10/2017 at 12:41